روزی مردی به خانه یکی از آشنایان خود رفت. صاحبخانه برای او کاسهای آش داغ آورد. میهمان هنوز دست به کاسه آش نبرده بود که دندانش بشدت درد گرفت و دستش را روی دهان خود گذاشت.
صاحبخانه به خیال آنکه او از آن آش داغ خورده و دهانش سوخته است، گفت صبر میکردی تا آش کمی سرد میشد و بعد میخوردی تا دهنت نسوزه.
میهمان که هم از درد دندان رنج میبرد و هم از حرف صاحبخانه شرمگین شده بود، گفت: بله، آش نخورده و دهن سوخته….
برچسب هاحرف صاحبخانه شرمگین شده بود، دندانش بشدت صبر میکردی تا آش کمی سرد میشد کاسهای آش داغ
این مطلب را نیز بخوانید
همه به کسی نیاز دارن که درکشون کنه
✍️ همه به کسی نیاز دارن که درکشون کنه 🔹 کشاورزی تعدادی بزغاله داشت و …