امپراطوری عظیم مغولان ۲

{نگاهی به نسب ماورایی چنگیزخان }

در کتاب تاریخ سری مغولان حکایتی آمده که جده چنگیزخان در حالی که دو پسر کوچک داشته شوهرش می میرد و پس از آن بدون ازدواج صاحب سه پسر می شود. هنگامی که دو پسر وی با هم صحبت می کنند که مادر ما چگونه باردار شده؟ وی می شنود و پس از مدتی به آنان می گوید که این سه پسر من منشا آسمانی دارند:

{۱۷- در این موقع دوبون مارگان از بین رفت. چون دوبون مارگان از بین رفت، آلان قوا [که بی شوهر مانده بود]، بدون داشتن شوهر، سه فرزند به دنیا آورد که به اسامی بوقوقتقی ، بوقاتوسالجی و بودونچر مونگقاق نامیده شدند.

۱۸- دو پسری که قبل از [مرگ] دوبون مارگان به دنیا آمده بودند: بالگونوتای و بوگونوتای، در خفای مادرشان با خود گفتند: «مادرمان که برادران ارشد یا اصغر ندارد، و پسر عمویی هم ندارد، و با آنکه بدون شوهر است، این سه فرزند را به دنیا آورده. تنها مردی که در خانه هست، مالیق بایااودای می باشد. آیا این سه، پسر او نیستند؟». مادرشان آلان قوا، فهمید که آنان در خفای وی با خود چنین گفتند.

۱۹- یک روز بهاری، که مشغول پختن گوسفند خشک شده بود، پنج پسر خود، بالگونوتای، بوگونوتای، بوقوقتقی، بوقاتوسالجی و بودونچر مونگقاق را به صف نشانید و به هر یک از آنان یک تیر چوبی کمان داد و گفت که آن را بشکنند. هر یک تیر چوبی خود را گرفت و شکست و [به گوشه ای] انداخت. سپس پنج تیر چوبی کمان را با هم گرفت و به آنان داد و گفت : « آنها را بشکنید». هر یک، یکی پس از دیگری، آن پنج تیر چوبی را گرفتند. ولی هر یک، یکی پس از دیگری، موفق به شکستن آن نشدند.

۲۰- آنگاه آلان قوا، مادرشان [چنین] گفت: «شما، دو فرزند من بالگونوتای و بوگونوتای، نسبت به من ظنین شده اید و با یکدیگر گفتید: «او این سه پسر را به دنیا آورده. اینان پسران که اند و چطور؟». شما ظن بردید و صحیح هم بود.

۲۱- «هر شب :point_left:مردی زرد نورانی از روزن بالای خرگاه [یا] از [درز] روشن پنجره [در] وارد می شد [و] بر شکم من دست می مالید، و پرتو نورانیش در شکم من فرو می رفت. چون خارج می شد، مانند :point_left:سگ زردی در اشعه آفتاب [یا] ماه می خزید و خارج می شد. چه ثمر که با گفته جواب شما را بدهم؟ برای کسی که درک کند، این علامت مسلم است که [این سه پسر] می بایستی فرزندان آسمان باشند. چگونه شما آنان را با 《مردان سر سیاه》 مقایسه می کنید؟ ایشان سلاطین همه خلایق خواهند شد، و آنگاه مردم عادی به خوبی درخواهند یافت. } (تاریخ سری مغولان صفحه ۲۳ و ۲۴)

ادعای جده چنگیزخان را در مورد سه پسر خویش که یکی از آنان جد چنگیزخان بود را ملاحظه نمودید.
ما می توانیم اینگونه فکر نماییم که جده چنگیز خان دروغ می گوید و وی زنا داده و از این راه باردار شده است.
یا می توانیم ادعای وی را بپذیریم. اگر بپذیریم چند فرض پیش می آید.

نخست اینکه وی چگونه باردار شده ؟ آیا بدون دخول به مانند مریم مقدس سلام الله علیها باردار شده ؟! و موجودی به ظاهر آسمانی از ایزدان مغولی وی را تنها با دست کشیدن بر شکم باردار نموده ؟! آنهم نه یکبار بلکه سه بار ؟!
این فرض را شاید بنا به دلایل زیادی نتوان پذیرفت.

پ ن : در مورد فرزندان ایزدان و چگونگی تشکیلشان در ماجرای هانومان نظر خویش را گفتم بدان مطالب مراجعه نمایید.

اما فرض دومی وجود دارد و آن این است که جده چنگیزخان با موجود ادعایی دخول نموده باشد.
آنگاه در مورد منشا سگ زرد آسمانی سوال پیش می آید که وی چگونه موجودی بوده است ؟!
می توانیم سگ زرد را از جنیان بدانیم که در روایات ما نقل شده که بعضی سگ ها از ضعفای جنیان می باشند. اما بعید است سگی که به ظاهر نورانی بوده و به سمت خورشید و ماه در آسمان حرکت می کرده از ضعفای جنیان زمینی بوده باشد. بلکه به نظر می آید که سگ ادعایی از ایزدان مغولی بوده است.
پیشتر از ارتباط سگ با عالم زیرین و هادی ارواح بودن وی در اساطیر ملل مختلف سخن گفتیم. که به نظر بنده این سگ ها و ایزدان سگ سر نظیر آنوبیس و شولوتل موجودات مثبتی نیستند. بلکه بیشتر می توان آنان را منفی و شیطانی دانست. حال فرض نمایید که چنگیزخان واقعا نواده چنین موجودی باشد. آیا ممکن نیست وی را نماینده این ایزد برای قربانی کردن نفوس بیشمار بدانیم ؟! این مطلب هر چند یک نظریه است اما به نظر می توان به تاریخ زندگی چنگیزخان اینگونه نیز نگاه نمود.

{ نظر دکتر شیرین بیانی در مورد چنگیزخان }
دکتر شیرین بیانی، مغول پژوه نامی، در یکی از آثارش درباره اهمیت مقام معنوی چنگیز خان در میان مغولان می نویسد: «شاید بتوان ادعا کرد که چنگیزخان با خصوصیات و صفاتی که به وی نسبت داده شده، نقش پیامبر گونه ای در میان مغول داشته است، ولی چون مغولان بنا به طرز تفکر خاص مذهب شمنی، امکان تصور وجود پیامبر را نداشته اند، او را در زمره :point_left:ایزدان قرار داده اند. او در نزد مغول فرستاده ای بود که با خود کتابی به نام یاسا و مجموعه گفتار و وصایایی به نام بیلیق آورد که در طی قرون و اعصار بر جای ماند. ایمان مغولان نسبت به وی به قدری طبیعی و با حدت بود و عملیات وی به قدری خارق العاده و شگفت انگیز می نمود که ملل و اقوام مغلوب نیز بدان باور آوردند و اگر وی را از پیامبران نشمردند، نیروی آسمانی و ربانی وی و خاندانش را پذیرفتند. چنگیز در نزد مغولان از آن دسته ایزدانی محسوب می شد که هم سازنده بودند و هم تباه کننده؛ یعنی برای ایجاد دنیایی آرمانی قتل و غارت و ویرانی را نیز جزء لوازم کار می دانستند؛ چون شیوا، خدای هندی که هم رأفت و عطوفتش موجب رحمت و وفور نعمت بوده.. هم خشم و غضبش موجب تباهی و تخریب، این ایزدان (مغولی) نه تنها با خدای بزرگ در ارتباط بودند، بلکه :point_left:شیاطین نیز آنان را یاری می کردند. به دنبال همین طرز تفکر، در نزد ملل مغلوب، چنگیز چون بلایی که از آسمان در جزای کفران نعمت نازل شده بود تلقی می شد. او ایزدی بود که اگر بنا بر دین شمنی با شیاطین سروکار داشت و همه جا ویرانی و مرگ به همراه می آورد، در عوض به کمک تانگری، یا خدای یگانه به قوم و ملت خود نیکبختی و سرافرازی و ثروت ارزانی داشت. (شیرین بیانی، مغولان و حکومت ایلخانی در ایران، تهران: سمت، ۱۳۷۹، صفحات ۱۶ و ۱۷)

تصویر شمن های مغولی
{جادوگران شفابخش}
شمن ها مردانی شبیه دراویش بودند با تن پوشی پاک و سوار بر اسبانی سپید که خود را واسطه میان انسانها و جهان آسمانی و جهان زیرین می پنداشتند با چوبدست و طبلی که بر گردن می آویختند، شاید همان طبل نمادین مشهور که به نقوشی از طبیعت پر شور صحرا مزین است. آنها دفع چشم زخم می کردند، دعای برکت بر رمه ها زمزمه می کردند، مثل فالگیرها داعیه پیشگویی داشتند و مهم تر از همه می توانستند با ارواح ملاقات کنند. گاهی آنها را بیماران روان نژندی ترسیم کرده اند که خود اغلب به رنجی روانی، صرع، مارگزیدگی و امراضی مشابه دچار بوده اند. این مبتلایان به این امراض در میان جامعه بدوی خود بسیار محبوب بوده اند چون فکر می کردند بیماران روانی از نظر روحی بسیار قدرتمندند، این افکار برای محقق امروزی یادآور برخی اندیشه های جدید است، همانند ماجرای روان رنجوری داستایفسکی، نویسنده بزرگ روس، که برخی آن را عامل اصلی خلق شاهکارهای ادبی او دانسته اند. درباره شمنها روایت شده است که آنها موقعیت معنوی خود را مرهون ارتباط با آسمان می دانستند؛ گفته اند ..}
تصویر شمن های مغولی در حال اجرای مراسم آیینی
{که آنها هنگام نیایش آسمان آبی جاویدان کمربند را می گشودند و به گردن می آویختند، کلاه از سر بر میداشتند و در حالی که به سینه خود می کوبیدند، نُه بار رو به خورشید دعا می خواندند و شراب نثار زمین میکردند. البته که غیرشمن ها نیز با آدابی خاص به خدای آسمانی محبوب خود مینگرند. مارکوپولو روایت کرده است که «مغولان به خدایی قایل اند که وجودش آسمانی و فوق انسانی است، برای او در مجمرهایی عطریات مخصوص می سوزانند و برای سلامت جسمی و روحی خود به درگاهش مناجات می نمایند». شمن ها در میان مغولان به «بوغا» و در میان ترکان به «قام» معروف بودند، روایت شده که قام ها از روزن خرگاهشان با شیاطین ارتباط برقرار می کردند و ارواح شریر نیز با آنها الفتی داشتند. نکته جالب توجه آن است که در میان چنین ساحرانی، زنانی نیز بوده اند که خود را صاحب کرامت می دانستند یا به تعبیر جوینی، تاریخ نگار مشهور دوره مغول، دعوی پری داری داشتند و ادعا می کردند که می توانند از طریق ارتباط با اجنه بیماران را شفا دهند و مشکلات را حل کنند بعدها هم “بخشی ها” به گروه روحانیون شمنی اضافه شدند}
{در واقع، مغول پس از حشر با قوم اویغور که طایفه ای از ایشان دین بودایی داشتند از این بخشیان جمعی را به عنوان دبیری و کتابت به خدمت خود گرفتند و ایشان علاوه بر آشنا کردن مغول به خط اویغوری، دسته ای از مغول در باب سحر و جادو نیز از آن گروه استشاره می نمودند. به همین مناسبات کلمه بخشی در میان مورخین قدیم معانی بت پرست و عالم به سحر و جادو و منشی و کاتب را پیدا کرده است.
شمنیسم به شدت با جسم و جان آدمیان در هم تنیده است. در واقع وجه رازورانه این آیین بسیار پررنگ است. رازورانه به معنای درون نگری، مراقبه و مکاشفه برای درک جهان. این مراقبه در این آیین گاه شکلی بسیار نامرسوم، دور از فهم، و متمایز با ادیان پسینی پیدا کرده است. اما با همه این غرایب که در آیین های نمادین شمنیسم و به ویژه، چنان که بدان اشاره شد، در تشرف روحانی وجود دارد، شمن از امور اجتماعی دور نمی شود و از دانش و کرامت خود برای حفظ زندگی، جان و سلامتی انسان های همزیست خود بهره می گیرد. از همین منظر است که شمنها به جادوگرانی شفابخش و گاه اساسا حکیمانی معجزه گر تبدیل شده اند. }
{ این داده تاریخی درباره ماهیت و کنشگری اجتماعی شمنها تنها معرف آیین و مسلک رهبران آیینی نیست بلکه در ارتباطی تنگاتنگ با عنوان این اثر، راز رواداری مغولان در برابر ادیان دیگر را نیز فاش می کند چرا که بر اساس گزارش منابع تاریخی، شمنها حتی پس از اسلام آوردن ایلخانان همچنان در مقام درمانگرانی آیینی در دربار حاکمان مغول و بعضا ایلخانان در ایران حضور داشته اند. گویی آیین اجدادی در قالب شفابخشی های کرامت نما به حیات خود در سایه اهمیت روزافزون ادیان دیگر ادامه می داده است. در واقع مغولان از یک منظر هرگز به داشته هایشان پشت نکردند و همین موضوع تساهل مذهبی را برای آنها آسان می کرده است.
شناخت شمنها و روحانیون آیینی برای آگاهی از اعتقادات و بافت فکری جامعه مغولان اهمیت بسیاری دارد. واقعیت آن است که حکیم – ساحران را به حق باید مولود اندیشه هایجامعه بدوی به شمار آورد، در معرفت شناسی و جهان بینی چنین جوامعی، این ارواح و شیاطین و دیگر عناصر مشابه بودند که بر حیات، سلامتی، کنش ها و به طور کلی زیست انسان سلطه داشتند و در نتیجه درمان کوچک ترین امراض جز با توسل به تقدس و تبرک، }
{سحر و جادو و آگاهی از زبان ارواح و شیاطین و برقراری ارتباط با آنها امکان پذیر به نظر نمی رسیده است. و دقیقا به دلیل همین ضرورت ها بوده که شمنها نه به شکل موروثی بلکه بر اساس ویژگی های فرازمینی شان برگزیده می شده اند. در واقع، در بسیاری از اقوام استعداد شامانی با شمنی را یک فیض از بالا (خدایان و ارواح مافوق) میدانند که هنگام تولد به شامان یا شمن بعدی اعطا می شود. چنان که پیش از این هم اشاره شد شمنها را حکیم – ساحرانی دانسته اند که خود به مداوای خویش موفق شده اند و اساسا در اعتقادات شمنی تنها کسی به معالجه دیگران می تواند بپردازد که خود به دست خود و در فرایندی عرفانی-مکاشفه آمیز شفا یافته باشد. این شمنها که خود در حال خلسه فریاد می زدند و غش می کردند مدعی بودند که با اجنه و ارواح در ارتباطند و آنها را به تسخیر خود در آورده اند و در نتیجه می توانند روح شروری را که باعث بیماری در جان انسان شده است بیرون رانند. شماری از این شمن ها افزون بر این، معتقد بودند به دلیل وجود چندین روح در وجودشان می توانند به پروازی روحانی در آیند و به عوالم دیگر روند }
{ و روح گریخته از تن بیماران را که مسبب بیماری شده اند، به جسم بازگردانند؛ آیا چنین اندیشه هایی نشان آن نیست که شمن ها خود را مالکان و حاکمان جهان فرابشری ارواح می دانسته اند؟ الیاده چنین ادعاهای بلند پروازانه ای را به طور خلاصه به این شکل بیان می کند:
《تمامی مردان توانا و قادر به سحر و جادو، می توانستند به بهشت دست یابند. این دستیابی به صورت پروازی مانند پرنده ای افسانه ای یا در میان ابر بوده است. اصولا چنین قدرتی معمولا از شخصیتی خاص و ناب ممکن بوده است. پرواز اصولا یک توانایی سری و قدرت مرموزی بود که به امور مابعدالطبیعه ارتباط می یافت. در بین راز گرایان مذاهب مختلف به پروازهای روحانی و حتی جسمانی (طی الارض=از نظر فقیر طیران اما ظاهرا نگارنده تمایزی بین طیران و طی الارض قائل نبوده) بسیار اشاره شده است. در هند و مذاهب هندی هم به چنین پروازهایی بسیار تکیه شده است. 》 میل به شفابخشی ریشه در جهان بینی مغولان دارد. آنها بیابانگردانی آزادند که به سبب نوع معیشت و زندگی شان در قلب طبیعت، شورآفرین و جستجوگر و البته آزاد بوده اند. }
تصویر یک شمن مغولی با پوست گرگ بر سر
{آن ها در کنار رودخانه ها، کوهها، جنگل ها و استپ ها آزاد می زیسته اند و چون زراعت پیشه نبوده اند و خیش و بیل و نهربندی و سدسازی نمی دانسته اند، هرگاه طبیعت بر آنان می تاخته است، آنها نیز به اقلیم های آباد می تاخته اند؛ این ویژگی معیشتی همواره آنها را در معرض رنج های جسمی قرار می داده است، رنج هایی که نیاز روزمره مغولان به مداوا و درمانگری را فرا یاد می آورد. مغولان به آسمان و زمین می نگریسته اند تا امید به تداوم حیاتشان را در این دو رکن از طبیعت ببینند. آنها در چادرهای نمدین، شش ضلعی و سیاه رنگی که بر چوب دستی برپا می شد زندگی می کردند. چادرهایی که «یورت» نام داشتند. یورت ها به آسانی برچیده می شدند و مغولان را به خانه به دوشانی در گستره دشت بدل می کردند. خانه به دوشانی که بر زین چهارپایانشان می میرند و چون یکه و تنها در میان دشت رها شده بودند از مذاهب و پیچیدگی هایشان چیزی نمی دانستند و برایشان مهم هم نبود که بدانند، تنها دو چیز از آسمان و زمین می طلبیدند: سلامتی و طول عمر و اگر مرگی هم رخ میداد آن را ادامه زندگی خاکی به حساب می آوردند }
تصویر یک شمن مغولی با پوست گرگ بر سر و طبلی در دست در حال اجرای مراسم آیینی
{و غذا و و زین و برگ و زن را با مرده به خاک می سپردند تا زندگی در بستر خاک ادامه پیدا کند. در نتیجه بزرگترین خدمت دین و آیین و روحانی دینی به آنها کمک به ادامه حیاتشان بوده است؛ بقا در جهان، زندگی، جاودانگی.
از همین رهگذر، در آسیای مرکزی و شمالی وظیفه اصلی شمن را فقط درمان جادویی دانسته اند، در همین زمینه مفاهیم چندی درباره علت بیماری مطرح شده است. اما مفاهیم مربوط به تجاوز به روح به مراتب بیش از دیگر عوامل شایع بوده است. بیماری به سرگردانی یا دزدیده شدن روح نسبت داده می شده و معالجه عموما به یافتن آن، اسیر کردن آن و مجبور نمودن آن به جای گیری در بدن بیمار محدود می شده است. در برخی مناطق آسیا علت بیماری ممکن بود به تجاوز شیئی جادویی به بدن بیمار یا تسخیر او به دست ارواح پلید نسبت داده شود، در چنین مواردی درمان منوط به بیرون آوردن شی مضر یا بیرون راندن شیاطین بوده است.
مطالعه گذرای قصه ها و روایاتی که از زندگی و رویکرد شمن ها در اندک منابع تاریخی به دست ما رسیده است، }
{ نشان می دهد که ما افزون بر جادو گرانی طبیب، با شمن هایی مواجهیم که نقش شیمیدان، داروساز، فیلسوف، روانشناس، روانکار، مددکار اجتماعی، ستاره شناس و در مواردی نازل تر، هنرپیشه و معرکه گیر امروزی را نیز ایفا می کرده اند چرا که مقام قدسی آنها چنین کارکردهایی را برایشان به ارمغان می آورده است. در واقع، این کارکردها همان چیزی بوده که جامعه بدوی از آنها در مقام رهبران معنوی و برجسته مطالبه می کرده است. الیاده در توصیف فرایند درمان به دست شمن ها می نویسد:
《بازیابی سلامت جسمانی دقیقا منوط به بازگرداندن توازن نیروهای روحانی است، زیرا اغلب این گونه است که بیماری به دلیل اهمال یا سهل انگاری نسبت به نیروهای دوزخی که به عالم مقدس نیز تعلق دارند، ایجاد می شود. هر چیزی که به روح و سرگذشت آن بر روی زمین و در عالم بالا مربوط است، تخصص خاص شمن است. به سبب تجربه های آیین تشرف و ماقبل تشرف، او ماجرای روح انسان، بی ثباتی آن و در خطر بودنش را میشناسد؛ علاوه بر این، او نیروهایی را که آن را تهدید می کنند و قلمروهایی را که ممکن است روح به آنجا برده شود می شناسد.》}
{به نظر می رسد مغولان به قدرت شفابخشی شمن ها ایمان قلبی داشته اند، چرا که برخلاف تصور اولیه ای که درباره هر آیین بدوی در ذهن وجود دارد. بر اساس گزارش مغول پژوهان، نزد مغولان قدیمی از توتمیسم و تابو تقریبا هیچ چیز گزارش نشده است.
در تاریخ سری مغولان و درباره اصل و نسب قبیله هوجاور، که متعلق به چنگیز خان است، به عناصری توتمی همچون 《گرگ – زاغچه》 و غوای 《مرال و غزال زیبایی》 اشاره می شود. با این حال این گزارش مؤید افکار توتمی قوی در میان مغولان نیست، افزون این، خواجه رشیدالدین فضل الله همدانی نیز در جایی به تابو اشاره می کند. او ضمن اشاره به تولی چهارمین فرزند چنگیز خان، می نویسد: تولی به زبان مغولی به معنی آینه است و این که پس از مرگ وی تاکنون استعمال نام آینه ممنوع گردیده است. ولادیمیر تسوف این روایت را از جامع التواریخ نقل می کند و در ادامه چنین می نویسد: «ما به علت کمی و نارسایی منابع و مدارک خود نمی توانیم قدمت این قبیل چیزهای ممنوع را معلوم سازیم و همچنین نمی دانیم که آیا این آداب و رسوم زمان امپراتوری مغول از ملل متمدن مانند چینی ها کسب شده است یا نه؟»}
تصویر دیگری از یک شمن مغولی با کلاهی منقش به نقش یک ایزد سرخ رنگ و طبلی از پوست در دست
{چنان که پیداست جهان مغولان جهانی فراخ است. اندیشه آنها در پیوند با طبیعتی گسترده و زیبا معنا می شود. میل به قدسی دیدن پدیده های طبیعی در جان و ذهن آنها قوی است. با این همه، تاریخ نشان میدهد که آنها آیین خود را در برابر خط مشی های سیاسی از یاد خواهند برد. تلاش کردیم در این فصل بنیادهای اسطوره ای، اجتماعی و فرهنگی رواداری مغولان را که به ویژه پس از دوران اتحاد و غلبه آنها بر سایر ملل نمود یافت بررسی کنیم. }(کتاب رواداری فرهنگی در عصر مغولان نوشته نسیم خلیلی صفحات ۳۸ الی ۴۴)
اگر نخواهم به عنوان یک مسلمان شیعه به شمنیسم نگاه نمایم و فارغ از اینکه دین شمنیسم از منظر علم الادیان یک دین بدوی محسوب می شود اما از منظر انسان شناسی و فرهنگ شمنیسم زیباست و در روزگاران کهن دین کهن اکثر اقوام بشری بوده است. در مورد اعتقاد ترکان و شمن های آسیای مرکزی به خدای تنگری هر چند نمی توان آن را خدای یکتایی از جنس خدای یکتای ادیان ابراهیمی دانست اما ظاهرا انگاره کم رنگی از اعتقاد توحیدی در میان شمن های آسیای مرکزی و ترکان نیز وجود داشته است که این بالشخصه برای بنده به عنوان یک مسلمان نشان دهنده این است که در روزگاران کهن در میان شمن ها و ترکان آسیای مرکزی نیز احتمالا پیامبر یا پیامبرانی مبعوث شده اند.

منبع:eitaa.com/soltannasir

این مطلب را نیز بخوانید

قمر در عقرب

بسم الله الرحمن الرحیم  به ایام قمر در عقرب نزدیک می شویم با وجودی که …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *