تنها بازمانده یک کشتی

خدا گر ز حکمت ببندد دری
ز رحمت گشاید در دیگری

🔹تنها بازمانده یک کشتی شکسته به جزیره کوچک خالی از سکنه‌ای افتاد.

🔸او با دلی لرزان دعا کرد که خدا نجاتش دهد.

🔹اگرچه روزها افق را به دنبال یاری‌رسانی از نظر می‌گذراند اما کسی نمی‌آمد.

🔸سرانجام خسته و از پا افتاده موفق شد از تخته پاره‌ها کلبه‌ای بسازد تا خود را از عوامل زیان‌بار محافظت کند و دارایی‌های اندکش را در آن نگه دارد.

🔹روزی که برای جست‌وجوی غذا بیرون رفته بود، به هنگام برگشت، دید که کلبه‌اش در حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می‌رود.

🔸متأسفانه بدترین اتفاق ممکن افتاده و همه چیز از دست رفته بود.

🔹از شدت خشم و اندوه درجا خشکش زد و فریاد زد:
خدایا چطور راضی شدی با من چنین کاری کنی؟

🔸صبح روز بعد با صدای بوق کشتی‌ای که به ساحل نزدیک می‌شد، از خواب پرید.

🔹یک کشتی‌ آمده بود تا نجاتش دهد.

🔸مرد خسته، از نجات‌دهندگانش پرسید:
شما از کجا فهمیدید من در اینجا هستم؟

🔹آن‌ها جواب دادند، ما متوجه علائمی که با دود می‌دادی، شدیم.

🔸به یاد داشته باش:
اگر کلبه‌ات سوخت و خاکستر شد، ممکن است دودهای برخاسته از آن، علائمی باشد که عظمت و بزرگی خدا را به کمک می‌خواند.

🔹و فراموش نکنید هیچ کار خدا بدون حکمت نیست.

منبع: t.me/masaf

این مطلب را نیز بخوانید

هزار و یک شب – بخش بیست و دوم (نمایشی)

هزار و یک شب – بخش بیست و دوم (نمایشی)   نویسنده: سمیرا عباسی شکوهی …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *