داستان گل سرخ (رُز) ۶
{ نگاهی به منشا داستان لیلیت۳}
{او آن بدکرداری را چنان به تفصیل برشمرد که اهریمن آرامش یافت، از آن گیجی فراز جست، سر جهی را ببوسید. این پلیدی که دشتانش(حیض) خوانند، بر جهی آشکار شد. اهریمن به جهی گفت که 《تو را چه آرزو باشد، بخواه تا تو را دهم》. آنگاه هرمزد به خرد همه_آگاه دانست که بدان زمان آنچه را جهی خواهد، اهریمن تواند دادن. (هرمزد)، بدان صلاح کار، آن تن زشت گونه (چون) وزغ اهریمن را چون مرد جوان پانزده ساله ای به جهی نشان داد. جهی اندیشه به آن بست. جهی به اهریمن گفت که: 《مرد کامگی را به من ده تا به سالاری او در خانه بنشینم》. اهریمن گفت گه 《(از این پس) به تو نگویم چیزی بخواه، زیرا، (تنها)، بی سود و بد را می توانی خواستن》. }(بندهش ترجمه مهرداد بهار صفحات ۵۱و ۵۲)
جهی در کتاب روایت پهلوی : 👇
{ پس از آن که زردشت به دیدار هرمزد آمد و از زردشت، از هزارهٔ دینی، یکهزار و پانصد سال بگذرد، اوشیدر به سی سالگی به دیدار هرمزد رسد همان روز، مهر ایزد و خورشید به نیمروز بایستد. ده شبانه روز به بالاترین [جای] آسمان ایستند. سه سال گیاه، هر آنچه نباید، آن گاه نخشکد.
[اوشیدر] دین را پاک بکند، هادمانسری (نام گروهی از متن های اوستایی است) را اندر کار گیرد و کار از هادمانسر کند. نوع گرگ همه به یک جای شوند و اندر یک جای بر هم آمیزند و گرگی که پهنایش چهارصد و پانزده گام (اگر هر گام را سی سانتی متر در نظر بگیریم ۱۲۴/۵ متر می شود 😳)دراز [ایش] چهارصد و سی و سه گام است پدیدار شود. [به] دستوری اوشیدر، [مردم] سپاه آرایند و به کارزار آن گرگ شوند نخست یزش کنند و ایشان به یزش، بازداشتن [آن گرگ] نتوانند. پس، اوشیدر گوید که «بدان تیزترین و پهن ترین تیغ آن دروج بس نیرو را چاره سازید». پس مردمان آن دروج را به اشتر و کارد و گرز و شمشیر و نیزه و تیر و دیگر ابزارها بکشند. یک فرسنگ پیرامون زمین و گیاه از زهری که از آن دروج آید، بسوزد.
جهی از آن دروج (واژه دروج که معادل پارسی امروزه اش دروغ است در اساطیر ایران باستان نوعی دیو است اما در اینجا برای موجودات اهریمنی دیگر بکار رفته است ) فراز دود، به تن مگس سیاه، و به دروج مار شود و او را مسکن اندر او بود و بدان روی ستمگرتر نشود.
پس از آن، به چهارصد سال، باران ملکوسان (دیوی اهریمنی که در قتل زرتشت نقش داشت و باعث طوفان و باران سیل آسا و سرما می شود) بود. چون آن باران را زمان رسد، نخستین سال بزرگان دین به مردمان گویند که «انبار سازید، زیرا باران آید». مردمان انبار سازند. آن سال باران نباشد. سال دیگر همان گونه گویند و انبار سازند؛ آن سال باران نباشد. سال دیگر همان گونه گویند و انبار سازند؛ آن سال باران نباشد گویند نشود؛ زیرا ایشان پیشتر نیز این را گفتند و نشد. این انبارها که ما ساخته ایم به ده زمستان از میان بنرود» و انبار نسازند و آن سال باران باشد. سال نخست سه بار به تابستان، سه بار به زمستان باز ایستد. دیگر [سال] دو بار به زمستان، دو بار به تابستان باز ایستد. سال سدیگر، یک بار به زمستان و یک بار به تابستان باز ایستد. سال چهارم، ماه خرداد، روز دی به مهر، برف آغاز شود و تا ماه دی، روز دی به مهر، هیچ زمان باز نایستد. پس مزدیسنان نفرین کنند و به نفرین مزدیسنان مردم (بی گِروش) میرند. جان مردم و گوسپند همه جا تُنُک شود پس اندر آن زمان مردم و گوسپند را از وَرِجمکَرد آورند و جای جای ماندگار شوند. ایشان به تن مِه شایسته تر و نیکوکردارند زیرا آن دروج نیرومند ایشان را به کارزار به کشتن نتواند. چون آن زمستان به سر رسد گوسپند ایدون تنک ببوَد که چون(به)جائی گله گوسپندان ببینند آنگاه به شگفتی آیند. دَد کوهی و دشتی به مردمان آیند و ایدون اندیشند که ما را مردمان ایدون دارند که فرزند خویش را. پس اردیبهشت از بالا بانگ کند و ایدون گوید که “پس،آن گوسپندان را از بالا بمکشید چنان که تا کنون(همی) کشتید. هنگامی که گوسپند چندان سالمند شود که از آن پس به کاهش باز ایستد او را بکشید “مزدیسنان همانگونه کنندو دد کوهی و دشتی چون سال و تن ایشان ایدون برآورده شد از آن پس به کاهش ایستند به مردمان آیند و گویند که”خورید مرا پیش از آنکه مرا آزِ اودرای جَوَد” و مزدیسنان همانگونه کنند. به پایان هزاره، اوشیدرماه،به سی سالگی به دیدار هرمزد رسد.خورشید از آن روز به(بیست)شبانه روز به بالای (آسمان) بایستد. شش سال،گیاه آنچه نباید، نخشکد، او دادیگ را بکار گیرد، کار از داد کند. نوع مار همه فراز(به)یک جای شوند، اندر یک جای بر هم آمیزند و ماری که هشتصد و سی و سه گام پهنا و هزار ششصد و پنجاه و شش گام درازا [دارد]، پدید آید. مزدیسنان، بدان دستوری اوشیدرماه سپاه آرایند، به کارزار آن مار شوند، چون رسند، اوشیدرماه گوید که یزش کنید و یزش کنند. }
ادامه دارد….
منبع:eitaa.com/soltannasir