زیر بارون
میوه شُ گرفته
لاتِ میدون شوشِ برا خودش
از تو هجره ش زده بیرون داره میره خونه
یه دفعه دید اثاثِ طرفُ رو ریختن زیر بارون
یه زنُ و دخترم کنار خیابون وایسادن
رو به دیوار کردن ،مردم نبیننشون ، خجالت بکشن
یه بنده خدایی ام هی افتاده به پای یکی آقا تورو خدا بزار یه ماهی اثاثم اینجا بمونه ، زن و بچه م اسیر نشن
اومد جلو ، گفت : چه خبرِه؟
گفت طِیّب خان یه سالِ کرایه ندادِ
یه نگا کرد طِیّب ، دید زنُ بچه ش روشونو به دیوار کردن از خجالت
داشت فکر می کرد با خودش ، یه مرتبه صاحب خونه اومد گفت : سید بیا این وسیله تم جا مونده
هر چی پول داشت داد ، گفت الباقیشم بیا دم هجره بگیر کرایۀ یه سالش رو میدم سال دیگه شم من میدم
بزار وسایلشونو تو خونه خودشم کمک کرد
همه وسائل رو گذاشت تو خونه ، زنُ بچه شم گفت برید تو خونه ، اینجا واینسید
ناموسِ سید درم در خونه
درُ بست زیر بارون داشت میرفت ، سید درِ خونه رو وا کرد دنبالش دوید
گفت هر چی هستی باش
آبرومو خریدی مادرم آبروتو بخُرهِ
برچسب هاداستان طیب و سید
این مطلب را نیز بخوانید
به آسمان رود و کار آفتاب کند!
به آسمان رود و کار آفتاب کند فاضل بزرگوار سید جعفر مزارعی روایت کرده: یکی …