بلای عظیم
🔹پیشگوی پادشاهی به او گفت در روز و ساعت مشخصی بلای عظیمی برای پادشاه اتفاق خواهد افتاد.
🔸پادشاه از شنیدن این پیشگویی خوشحال شد. چرا که میتوانست پیش از وقوع حادثه کاری بکند.
🔹پادشاه به سرعت به بهترین معماران کشورش دستور داد هر چه زودتر محکمترین قلعه را برایش بسازند.
🔸معماران بی درنگ بی آن که هیچ سهل انگاری و معطلی نشان بدهند، دست به کار شدند. آنها از مکان های مختلف سنگ های محکم و بزرگ را به آنجا منتقل کردند و روز و شب به ساختن قلعه پرداختند. سرانجام یک روز پیش از روز مقرر قلعه آماده شد.
🔹پادشاه از قلعه راضی شد و با خوش قولی و شرافتمندانه به همه معماران جایزه داد. سپس ورزیده ترین پاسداران خود را در اطراف قلعه گماشت.
🔸پادشاه در آستانه روز وقوع حادثه به گفته پیش گو، وارد اتاق سری شد که از همه جا مخفی تر و ایمن تر بود. اما پیش از آن که کمی احساس راحتی کند، متوجه شد که حتی در این اتاق سری هم چند شعاع آفتاب دیده میشود.
🔹او فورا به زیر دستان خود دستور داد که هر چه زودتر همه شکافهای این اتاق سری را هم پر کنند تا از ورود حادثه و بلا از این راهها هم جلوگیری شود.
🔸سرانجام پادشاه احساس کرد آسوده خاطر شده است. چرا که گمان کرد خود را کاملا از جهان خارج، حتی از نور و هوایش، جدا کرده است.معلوم است که پادشاه خیلی زود در اتاق بدون هوا خفه شد و مرد.
🔹پیشگویی منجم پادشاه به حقیقت پیوسته بود و سرنوشت شوم طبق گفته پیشگو رقم خورده بود!
🔸معنی این داستان را میتوان به قلب انسانها از جمله خود ما تشبیه کرد.
🔹در دل ما هم قلعه بسیار محکمی وجود دارد. این قلعه با مواد مختلفی محکمتر از سنگ ساخته شده است. این مواد چیزی به جز خشم و نفرت، گله و شکایت، خوار شمردن و غرور و کبر، شتاب، تعصب و بدبینی و … نیستند.
🔸با این مواد واقعا هم میتوان قلعه دل را محکم و محکم و باز هم محکم تر کرد و دیگران را پشت درهای آن گذاشت.
🔹همان طور که این پادشاه عمل کرد.
🔰 قلعه قلب ما هر چه محکمتر و کم منفذتر باشد، احساس خفگی ما هم شدیدتر خواهد بود.
منبع: t.me/masaf و kban.ir