تصاویر

آنکه رفت

 

روزهای سخت وحشت بود و ترس و دلهره

پایه ی امید ما را بس عجب لرزانده بود

می گذشتند این دقایق ها و بر بیماریش

لحظه لحظه درد افزون می شد و راهی به درمانش نبود

آخر اردیبهشت و گرم و او آزرده حال

بی صدا… آرام… چشمانش به یک سو خیره بود

او نگفت با ما سخن اما صدای قلب او

شاکی از صدها هزار آغاز بی فرجام بود

آن سفید پیراهنش چهره ش چه معصوم می‌نمود

چهره ی معصومش از بیماری سختش سخن ها گفته بود

آینه تنها حقیقت گوی درد سینه مان

جز ز او از دیگران هرگز نفهمید عاقبت دردش چه بود

آرزوهای دلش بی شک به دنیا می رسید

هیچ یک از آنها برآورده نشد

در آن دل پاکش بماند و کم کَمَک پژمرده شد

آسمان وقتی سیاه و روز روشن تیره شد

لحظه لحظه رهسپار دوری از این خانه شد

چشم او دیگر ندید نور چراغ خانه اش

گوش او نشنید دیگر گریه های دخترش

سردی دستان او از رفتنش فریاد زد

گرمی جان و تنش بر قلب پاکش داد زد

او دگر دلگرمی از ما طلب هرگز نکرد

گوشه ای خوابید و صحبت از پریشانی نکرد

او به راهی رفته بود کز آن گریزی هم نبود

بوده فرزندان به دورش لیک او دیگر نبود

آری او دیگر نبود…. دیگر نبود

او نبود تا بار دیگر با صدای دلنشینش

اشک در چشمان ما جاری کند

او نبود تا با محبت بر عزیزانش بگوید

دوست دارم من شما را

پیش من آیید گاهی

پیش من مانید گاهی

او نبود…. دیگر نبود

ای خداوندا تو میدانی

نبودن ها…. ندیدن ها چه سخت است و چه دردآور

تو میدانی غم رفتن… غم همپا شدن با مرگ

برای مانده ها رنج است

چه سخت است مرگ نزدیکان

چه تلخ است ماندن تنها

شقایق بنـــــــــی اسدی