در باب قوم یهود و شرارت ذاتی ایشان
اکنون و در این جا از ذات شریر قوم گردنکش یهود خواهم گفت که پس از آن که مدت کوتاهی هاگارها (هاجریان=مسلمین) را پشتیبان خود دیدند، عزم تجدید بنای هیکل سلیمان کردند. نخست محلی را پیدا کردند که قدس مقدسات خوانده می شد، و در آنجا پی و بنای هیکل را ریختند تا جایگاه نمازگزاران باشد. اما اسماعیلیان (اعراب) بر آنان حسد بردند و ایشان را از آنجا راندند و آنجا را نمازگاه خود کردند. پس یهودیان در جایی دیگر پی هیکلی را ریختند، تا در جای دیگری برای نماز خود جا داشته باشند. آنجا بود که طرح شریرانه خود را هم ریختند، عبارت از جاری کردن خون در اورشلیم از کران تا کران، و راندن همه مسیحیان از آن شهر. اینک یک تن از سران اسماعیلیان (اعراب) یک بار رفت تا خودش تنها در نمازگاه آنان به نیایش با خداوند بپردازد. آنجا به سه تن از بزرگان یهود برخورد؛ که دو رأس خوک را کشته بودند و لاشه ها را به جایگاه نماز مسلمانان آوردند و خون آن حیوانات را بر دیوارها و کف آن مکان پاشیدند. این مرد تا چشمش به آن ها افتاد، ایستاد و به ایشان اعتراض کرد. آنها هم پاسخی دادند، راه خود را کشیدند و رفتند. آن مرد وارد شد تا نماز بخواند. اما چون آن منظره شنیع را دید شتابان برگشت تا آن دو تن را بگیرد. اما آنها را پیدا نکرد. دیگر چیزی هم نگفت و به خانه اش بازگشت. پس از آن عده زیادی از مردم به آنجا آمدند و متوجه ارتکاب آن عمل زشت شدند و خبر در شهر پیچید. یهودیان به امیر خبر دادند که مسیحیان بوده اند که مرتکب هتک حرمت جایگاه نماز شده اند. امیر دستور داد و همه مسیحیان را جمع کردند. اینک، قصد داشتند تا همه را از دم تیغ بگذرانند، که همان مرد پیش آمد و خطاب به آنان گفت: چرا می خواهید خون این همه مردمان را به ناحق بریزید؟ از یهودیان بخواهید تا همگی حاضر شوند. من خود، عاملان آن عمل زشت را به شما معرفی میکنم.» همین که همه یهودیان حاضر شدند به میان آنها رفت و سه تن را گرفت که آنها را موقع ارتکاب جرم دیده بود. وقتی آن اشخاص شناخته شدند آنها را به مجازات های هولناک محکوم کردند تا به جرم خود اعتراف کردند. اما از آنجایی که امیر آنها (امیر عرب ها) یکی از یهودیان بود، دستور داد تا شش تن را به قتل آورند که عاملان اصلی ارتکاب آن جرم بودند. بقیه (یهودیان) آنها را رها کرد تا به خانمان خود بروند. }(کتاب تاریخ سبئوس فصل ۴۳ صص ۲۱۶ و ۲۱۷) نکته۱: شرارت ذاتی ایشان سر تیتر کتاب تاریخ سبئوس است و نوشته بنده نیست. نکته۲: حکایت یاد شده مربوط به دوران خلیفه دوم عمر بن خطاب است. در متن حکایت امیر عرب ها (مسلمین) از یهودیان بر شمرده شده است. احتمالا وی یکی از یهودیان به ظاهر تازه مسلمان شده بوده و شاید هم یک آنوسی بوده است؟! می دانیم که طبق برخی روایات تاریخی آنچنان که در الفتوح آمده کعب الاحبار یهودی در سفر خلیفه دوم به بیت المقدس به پیشنهاد وی مسلمان شد. در مورد علاقه خلیفه دوم به وی مطالبی نقل شده است. شاید وجود وی عامل حمایت خلیفه دوم و جانشینش از جهودان بوده باشد. معاویه و عمروبن عاص و… در برهه ای بر فلسطین حکم راندند که معاویه ممکن است نسب یهودی داشته باشند. علی ای حال اینکه سبئوس امیر عرب ها در فلسطین را دارای نسب یهودی می شمرد جای تامل دارد. نکته۳: در حکایت یاد شده این شرارت به تمام مردم یهودی نسبت داده شده است حال آنکه از اثنای حکایت می توان دریافت که این شرارت نقشه روسای قوم یهود بوده و ظاهرا سایر یهودیان از آن بیخبر بوده اند. تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها به یاد دارم در دوره کودکی چون می خواستیم به سر کوچه برویم و بازی کنیم مادربزرگ بنده مانع می شدند و گاه می گفتند اگر سر کوچه بروید پیرزن های یهودی شما را می دزدند و بعد کلیه های شما را در می آورند. شاید این حکایت عامیانه را بسیاری از خوانندگان با اندکی تفاوت شنیده باشید. مادربزرگ بنده اساسا اطلاعی از آدرنوکروم و ارتباط آن با غدد فوق کلیوی نداشت. نکته جالب در این حکایت این است که چرا پیرزن گبر نه ؟ چرا پیرزن ارمنی نه؟ چرا آشوری نه؟ چرا سنی نه؟ چرا باید کلمه یهودی بکار رود؟ درست است که احتمالا دامن اکثر یهودیان از چنین اتهاماتی پاک و مبرا است. اما همواره بدین نکته توجه نمایید که تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها در اروپای مسیحی در برهه ای مسلمین بر اندلس و سیسیل حکومت می کردند. در نوشته های اروپایی تا جایی که بنده اطلاع دارم از مسلمین به نیکی یاد نشده اما تا جایی که بنده دیده ام_ به آنان اتهام جادوگری و کودک کشی نسبت داده نشده است. اما به یهودیان چنین نسبت هایی داده شده است. سخن بنده این است که حداقل عده قلیلی از یهودیان در گذشته و حتی اکنون به چنین اعمالی مبادرت می ورزند و چون یهودیان در اکثر جوامع اقلیت هستند این شرارت به تمامی جامعه یهودیان تعمیم داده می شود.
منبع: کانال سلطان نصیر