{شواهدی بر نوشته های پیشین ۴}
{ کمربند حضرت سلیمان ۱}
پیشتر چندین بار در نوشته های خویش به وجود کمربند میان بند حضرت سلیمان حشمت الله اشاره نمودم که شکل مار دارد و بر کمر حضرت سلمان بوده و هم اکنون جز امانات می باشد. و گروهی از انجمن های مخفی بدنبالش می باشند. داستان کمربند حضرت سلیمان حشمت الله با یک سری اختلافات نسبت به آنچه که بنده می دانم در کتاب قلندرنامه آداب الطریق آمده است. این داستان را به صورت کامل از این کتاب برای شما نقل می نمایم.
حکایت : 👇
{ در بیان کمر حضرت سلیمان آورده اند که حضرت سلیمان قبل از آنکه مبعوث گردند به خدمت پدر بودند و کسب کمال می کردند تا زمانی که به چهل سالگی رسیدند. [۱] روزی جبرئیل – علیه السلام – نزدیک حضرت داود آمدند و مژده رسالت حضرت سلیمان را آوردند و گفتند که ای داود، مژدگانی مر تو را و سلیمان را که الله – تعالى – سلیمان را به شرف رسالت مشرف گردانید. چون داود از جبرئیل این سخن بشنید، سلیمان را طلب کرد و گفت: ای فرزند، مبارک باد که الله – تعالى – تو را به سعادت پیغمبران روزی گردانید. چون سلیمان این کلمات شنید زارزار [به] گریه درآمد و حضرت داود گفتند: ای فرزند باعث گریه چیست؟ حضرت سلیمان :گفت آیا بار نبوّت توانم یا نتوانم کشید؟ فرموده الله را به جا آورده توانم یا نه؟
چون حضرت سلیمان بنالید، جبرئیل فرود آمد و گفت یا سلیمان، خدا می گوید که مبارک باد او را که پیغمبر خود بخواندم و مملکت الله (ملک الله) خطاب دادم، جمیع مملکت را در تحت تمکین او درآوردم و جمیع گنجهای نهفت را در چشم او آشکارا کردم و از جن و انس و اهرمن و شیاطین و مار و مور از پشه تا عنقا همه در تحت حکومت او آوردم و هفت باد مطیع او کردم.
سلیمان گفت: یا جبرئیل، هر نعمت که الله تعالی داده است، صدهزار شکر ولیکن در روز عرصات حساب می گردد یا نه؟ اگر حساب می گردد حساب نیم خود را نتوانم داد.
نکته واحسرتا سلیمان با چنین سعادت پیغمبری از حساب یوم الجـزا می اندیشد. ای درویش، تو را چه سنگ دلی است که از حساب قیامت نمی اندیشی؟ ای غافل، فردا که قیامت شود و میزان عدل برپا گردد. حساب بد و نیک را خواهند گرفت. الغرض، چون سلیمان حساب قیامت در میان آورد جبرئیل امین باز آمد و گفت ای سلیمان دل خوش دار که خدای تبارک و تعالی می گوید که من اگرچه دنیا را به سلیمان داده ام لیکن حب او را تمام از دل او برداشته ام، ازین جهت دلتنگ نباشد. چون در دل او مهر دنیا نباشد حساب نگیریم. آن زمان سلیمان – علیه السلام ثنای بلانهایه بر واجب الوجود عرض نموده، به پیغمبری مبعوث گشت.
بعده حضرت جبرئیل کمری آوردند مکمّل به جواهر، سر او از یاقوت [۲] و میان او از زبرجد و پایان او از لؤلو بود و بعد گفتند ای سلیمان خدایت سلام می گوید و بعد می گوید که این کمر را از جنت فرستادم که سلیمان بر میان بندد و صنع مرا مشاهده کند. حضرت سلیمان از جای برجست و کمر را بر میان بربست [۳]و در آن زمان جمیع مخلوقات در خدمت سلیمان حاضر شدند و زبان وحوش و طیور و غیره بر ایشان مکشوف گشت و سلیمان ـ علیه السلام – هرگز از ذکر خدا غافل نبود با این همه سلطنت و جلال.
ای درویش، تو را شرم باد که در لباس فقر باشی و از یاد خدا غافل باشی. بدان که چون سلیمان را وقت سفر آخرت نزدیک شد به حکم 《کل شیء هالک الا وجه» ( قصص (۸۸) شربت 《کل نفس ذائقه الموت» (عنکبوت (۵۷) چشید. آن زمان حضرت جبرئیل فرود آمد و گفت: این کمر را از برای محمد رسول الله [۴] بگذار تا این هدیه مکرمه به او برسد. الغرض، حضرت سلیمان این واقعه را شنودند. آصف بن برخیا که وزیر ایشان بود نزد خود خواندند و گفتند این کمر را نگاه خواهی داشت. حضرت آصف گفتند یا رسول الله چون ذات شریف از دنیا ناپدید گردد میان جن و انس نفاق شود آیا نگاه توانم داشت یا نه؟ سلیمان ـ علیه السلام – گفت نگاه دارنده نگاه میدارد. این خاصه محمد رسول الله است.
آصف بن برخیا گفتند: یا رسول الله، چند کس دیگر هم موکّل شوند، ظاهراً عمر مساعده نکند که به خدمت سرور پیغمبران برسیم.
القصه، حضرت سلیمان اسماء پریزاد و اکوانۀ جن را و کلنگ زاغ را همراه کردند، کمر را در کوه 👈ماران کشمیر محفوظ کردند و چند روزی برین گذشت.
سلیمان _علیه السلام_ از دار فنا به دار بقا نقل کردند و به جوار حق پیوستند. ای درویش، بدان که آخر همه را بر کوچه مرگ راه است هیچ کس را گریزی نیست.
آخر همه را راه همین خواهد بود
پس توشه آخرت همی باید برد
از رباط تن چو بگذشتی دگر معموره نیست
زادراهی برنمیگیری ازین منزل چرا؟
القصه، چون حضرت سلیمان ازین دیر فانی رحلت نمودند تفرقه در میان خلایق افتاد. در آن زمان برقمه نام دیوی بود. کلنگ زاغ را دید که بر طرف دشت از پی رزق و روزی می گشت. برقمه گفت: ای عندلیب باغ لطافت و ای عنقا قاف قربت. }
منبع: کانال سلطان نصیر و عکس هوش مصنوعی ماکروسافت