نیکی به کسی کن که به کار تو نیاید

نیکی به کسی کن که به کار تو نیاید

مردی در نیمه‌های شب دلش گرفت و از نداری گریه کرد. دفتر و قلم به‌دست گرفت و شمع را روشن کرد و برای خدا نامه‌ای نوشت:

«به نام خدا
نامه‌ای به خدا، از فلانی
خدایا! در بازار یک باب مغازه می‌خواهم، یک باب خانه در بالاشهر، یک زن خوب، زیبا، مؤمن و پولدار و یک باغ بزرگ در فلان جا.»

دوستش که این نامه را دید، گفت:
دیوانه! این نامه را به خدا نوشتی، چگونه می‌خواهی به او برسانی؟

گفت:
خدا آدرس دارد و آدرسش مسجد است.

نامه را برد و لای جدار چوبی مسجد گذاشت و گفت:
خدایا! با توکل بر تو نوشتم، نامه‌ات را بردار!

نامه را رها کرد و برگشت.

صبح روز بعد شاه به شکار می‌رفت که تندباد عظیمی برخاست. طوری که بیابان را گردو‌خاک گرفت و شاه در میان گردوخاک گم شد.

ملازمان شاه گفتند:
اعلی‌حضرت! برگردیم، شکار امروز ممکن نیست.

شاه هم برگشت. چون به منزل رسید، میان جلیقه خود کاغذی دید. آن را باز کرد و دید همان نامه مرد فقیر است که باد آن را در آسمان رها کرده و در لباس شاه فرود آورده است.

شاه نامه را خواند و اشک ریخت. پس گفت:
بروید این مرد را بیاورید.

کاتب نامه را آوردند. کاتب که از ترس می‌لرزید، وقتی تبسم شاه را دید، اندکی آرام شد.

شاه پرسید:
این نامه توست؟

فقیر گفت:
بله، ولی من به شاه ننوشته‌ام، به خدایم نوشته‌ام.

شاه گفت:
خدایت حکمتی داشته که در آغوش من رهایش کرده و مرا مأمور کرده تا تمام خواسته‌هایت را به جای آورم.

شاه، وزرا و تجار و بازاریان را جمع کرد و هرچه در نامه بود، به‌جا آورد.

در پایان فقیر گفت:
شکر خدا.

شاه گفت:
من دادم، شکر خدا می‌کنی؟

فقیر گفت:
اگر خدا نمی‌خواست تو یک ریال هم به کسی نمی‌دادی؛ اگر اهل بخششی به دیگرانی بده که نامه نداشتند.

 

منبع: استیکر نام ها  و  t.me/masaf

این مطلب را نیز بخوانید

دستاورد بزرگ سیاست نصرالله

🔴 دستاورد بزرگ سیاست نصرالله دکتر وحید یامین‌پور در کانالش نوشته بود: حاج ابوالفضل رئیس …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *