علی

زیاده روی فضلت خخخخ؟؟

مردی وارد خانه شد و دید همسرش گریه می کند. ازاو علت را جویا شد، همسرش گفت گنجشک‌هایی که بالای درخت هستند وقتی بی‌حجابم به من نگاه می کنند و شاید این امر معصیت باشد! مرد بخاطر عفت و خداترسی همسرش پیشانیش را بوسید و تبری آورد و درخت را …

ادامه مطلب »

امیدواری!!

روزی رندی خطایی مرتکب میشود و او را نزد حاکم می برند تا مجازات را تعیین کند . حاکم برایش حکم مرگ صادر می کند اما مقداری رافت به خرج می دهد و به وی می گوید اگر بتوانی ظرف سه سال به خرت سواد خواندن و نوشتن بیاموزانی از …

ادامه مطلب »

دخترک کوچک…

در شهری دور افتاده، خانواده فقیری زندگی می کردند. پدر خانواده از اینکه دختر ۵ ساله‏ شان مقداری پول برای خرید کاغذ کادوی طلایی رنگ مصرف کرده بود، ناراحت بود چون همان قدر پول هم به سختی به دست می‏آمد. دخترک با کاغذ کادو یک جعبه را بسته بندی کرده …

ادامه مطلب »

داستان عشق(+عالی)

از همان روز اول قرار گذاشتیم که اگر رابطه‌مان خوب پیش نرفت، برگردیم همین‌جا. بنشینیم زیر همین آلاچیق. توی چشم‌های هم نگاه کنیم و از لحظه‌های خوب‌مان‌ بگوییم. بعد برای آخرین بار همدیگر را به آغوش بکشیم و بگوییم به امید دیدار. آن روز، هیچ فکرش را نمی‌کردیم که وقت …

ادامه مطلب »

دختر کوچولو…

دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت: «مامانم گفته چیزایی که در این لیست نوشته بهم بدی، اینم پولش.» بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد. بعد لبخندی زد و گفت: …

ادامه مطلب »

تعریف زندگی؟؟

معلم گفت: زندگی را تعریف کن گفتم زندگی تعریف کردنی نیست ناراحت شد و نمره ام را صفر داد سالها بعد که او را دیدم، پیر شده بود و عصا به دست راه می رفت جلو رفتم و گفتم: زندگی را تعریف کن، آرام خندید و گفت: نمره ات بیست …

ادامه مطلب »

ما مالک چه چیزی هستیم(++عالی)

مردی در حال مرگ بود. وقتی که متوجه مرگش شد خدا را با جعبه ای در دست دید. خدا: «وقت رفتنه!» مرد: «به این زودی؟ من نقشه‌های زیادی داشتم!» خدا: «متأسفم، ولی وقت رفتنه.» مرد: «در جعبه‌ات چی دارید؟ خدا: «متعلقات تو را.» مرد: «متعلقات من؟ یعنی همه چیزهای من؛ …

ادامه مطلب »

پسرک و یک سکه(+عالی)

روزی دست پسر بچه ای که در خانه با گلدان کوچکی بازی می کرد، در آن گیر کرد و هر کاری کرد، نتوانست دستش را از گلدان خارج کند. به ناچار پدرش را به کمک طلبید. اما پدرش هم هر چه تلاش کرد نتوانستند دست پسر را از گلدان خارج …

ادامه مطلب »

عجایب جهان(+عالی)

معلمی از دانش‌آموزان خواست تا عجایب هفتگانه جهان را فهرست‌وار بنویسند. دانش‌آموزان شروع به نوشتن کردند. معلم نوشته‌های آنها را جمع‌آوری کرد. با اینکه همه جواب‌ها یکی نبودند اما بیشتر دانش‌آموزان به موارد زیر اشاره کرده بودند: اهرام مصر، تاج محل، کانال پاناما، دیوار بزرگ چین و… در میان نوشته‌ها …

ادامه مطلب »

مردم وای بر ما(+عالی)

مردم حکومتی که سزاوارش هستند رو میسازند یک دانشجوی کشور جنگ زده میگفت زمان تحصیلم در سوئیس با یکی از اساتید دانشگاهمون رفتیم کافه نزدیک دانشگاه تا قهوه بخوریم حرف از حکومت و اوضاع بد کشورم شد که استادم حرف جالبی زد که همواره توی ذهنم نقش بست. استادم گفت: …

ادامه مطلب »