شخصی به بهلول نزدیک شد گفت : تو را از دور دیدم گمان کردم “خری” می آید! بهلول نیز گفت: منم تو را از دور دیدم تصور کردم انسانی می آید!
ادامه مطلب »فاحشه و مسجدی(+عالی)؟؟
یکی هست در محله ما!!! همه او را برای یک شب دوست دارند حتی برایش اش نذری هم نمیبرند او با کسی کاری ندارد خودش را میفروشد و نان شبش را میخرد حاج اقا میگوید باید از محله برود چون همه جوانان مسجدی را از راه بدر کرده ولی چرا …
ادامه مطلب »فاحشه(+عالی)؟؟
مرموز؟؟
من حافظه خوب برای حفظ کردن اسم ها ندارم، به همین خاطر همون روزی که اومدم برای هر کدوم از همکارام اسم گذاشتم و اسم اون مرموز بود.چون واقعا مرموز بود،انگار خیلی چیز ها رو میدونست و نمیگفت، موهای بلند مجعد که هیچوقت نمیبستشون، عینک معمولی که انگار از سال …
ادامه مطلب »تا بهشت؟؟
از دانای پیر زمانه پرسیدند تا بهشت چقدر راه است؟ گفت یک قدم.! گفتند چطور؟ گفت: یک پایت را که روی نفس شیطانی بگذارید ، پای دیگرت در بهشت است..
ادامه مطلب »بی هیچ توقعی، مهربانند
از شیخ بهایی پرسیدند: ای شیخ !! خدا را کجا یافتی؟ شیخ فرمود: من خدا را در قلب کسانی دیدم که بی هیچ توقعی، مهربانند .. قلبهایتان مملو از مهر خدا باد!!
ادامه مطلب »عابد پرخور؟
عابدی را حکایت کنند که شبی ده من طعام بخورد و تا سحر نماز زیاد بخواند. صاحب دلی این حکایت بشنید و گفت: اگر نیم نانی بخوردی و بخفتی، بسیار فاضلتر بودی. اندرون از طعام، خالی دار تا در او نور معرفت بینی تهی از حکمتی به علّت آن که …
ادامه مطلب »فقیر و ثروتمند
فقیری به ثروتمندی گفت: کجا تشریف میبرید؟ ثروتمند گفت: قدم میزنم تا اشتها پیدا کنم! تو کجا میروی؟ فقیر گفت: من اشتها دارم قدم میزنم تا غذا پیدا کنم!!!
ادامه مطلب »پند شیطان؟
شیطان به حضور حضرت موسی علیه السلام آمد و گفت: میخواهی تو را هزار و سه پند بیاموزم فرمود:آنچه که میدانی من بیشتر میدانم، نیازی به پند تو ندارم. جبرئیل امین، نازل شد و عرض کرد: یا موسی خداوند میفرماید: هزار پند او فریب است اما سه پند او را …
ادامه مطلب »مکافات عمل…
توی بیمارستان فیروز آبادی دستیار دکتر مظفری بودم. روزی از روزها دکتر مظفری ناغافل صدایم کرد اتاق عمل و پیرمردی را نشان دادن که باید پایش را بعلت عفونت می بریدیم. دکتر گفت که اینبار من نظارت می کنم و شما عمل می کنید… به مچ پای بیمار اشاره کردم …
ادامه مطلب »