مرد ثروتمندی پسری عیاش داشت. هرچه پدر نصیحت می کرد که با این دوستان ناباب معاشرت مکن و دست از این ولخرجی ها بردار اینها عاشق پولت هستند، جوان جاهل قبول نمی کرد تا اینکه لحظه مرگ پدرفرا می رسد. پسرش را خواسته و میگوید فرزند با تو وصیتی دارم، …
ادامه مطلب »ساده و اساسی:
این حکایت باید بشه سر لوحه ی زندگیمون: به ملانصرالدین گفتن آش بردن،گفت:به من چه؟ گفتند آخه خونه شما بردن،گفت:به شما چه؟؟
ادامه مطلب »موتور کشتی (واقعا زیبا)
موتور کشتی بزرگی خراب شد . مهندسان زیادی تلاش کردند تا مشکل را حل کنند اما هیچکدام موفق نشدند ، سرانجام صاحبان کشتی تصمیم گرفتند مردی را که سالها تعمیر کار کشتی بود بیاورند، وی با جعبه ابزار بزرگی آمد و بلافاصله مشغول بررسی دقیق موتور کشتی شد ، دو …
ادامه مطلب »ایمان با دیدن پرنده؟
خداوند گفت : دیگر پیامبری مبعوث نخواهم فرستاد ، ان گونه که شما انتظار دارید اما جهان هرگز بی پیامبر نخواهد ماند. وآنگاه پرنده ای را به رسالت مبعوث کرد. پرنده آوازی خواند که در هر نغمه اش خدا بود عده ای به او گرویدند و ایمان آوردند. وخدا گفت …
ادامه مطلب »داستان کار و زندگی؟؟
سالها پیش حاکمی به یکی از سوارکارانش گفت مقدار سرزمین هایی را که با اسبش طی کند به او خواهد بخشید. همان طور که انتظار میرفت، اسب سوار به سرعت برای طی کردن هر چه بیشتر سرزمینها سوار بر اسب شد و با سرعت شروع کرد به تاختن با شلاق …
ادامه مطلب »داستان کارگر مهندس نما؟؟
با نسیمِ خنک صبحگاهی صدای خروس از دور شنیده می شد. نانوا: چندتا نون می خوای آق مهندس؟ مهندس: یه دونه لطفا. مهندس با غرور دست در جیبِ شلوار خود کرد و ناگهان انبوهی از اسکناس های هزار تومانی که روی هم تا خورده بودند بیرون آورد ، سپس دسته …
ادامه مطلب »مرد نابینا و پادشاه…
مردی نابینا زیر درختی نشسته بود! پادشاهی نزد او آمد، ادای احترام کرد و گفت: قربان، از چه راهی میتوان به پایتخت رفت؟ پس از او نخست وزیر همین پادشاه نزد مرد نابینا آمد و بدون ادای احترام گفت: آقا، راهی که به پایتخت می رود کدام است؟ سپس …
ادامه مطلب »چرا خدا؟؟؟
از خدا: پرسیدم چرا فاسد ها خوشگل ترن؟! چرا آدمای الکلی و سیگاری باحال ترن؟! چرا با اونایی که دیگران رو مسخره میکنن بیشتر به آدم خوش میگذره؟؟ چرا اونایی که خیانت میکنن، تهمت میزنن، غیبت میکنن، دروغ میگن موفق ترن؟! چرا همیشه بدا بهترن!؟ پرسید: …. پیش من یا …
ادامه مطلب »چشم چرانی های همسرش?
زنی که از ازدست چشم چرانی های همسرش به ستوه امده بود درد دل نزد مادرشوهرش میبرد او که زن دانایی بود گفت من شب برای صرف شام به خانه شمامیام ولی شام درست نکن.مرد وقتی به خانه می اید ازاینکه همسرش تدارکی ندیده عصبانی میشود ولی مادر میگوید من …
ادامه مطلب »کودک باش؟!
دختر کوچولویی با مداد شمعی نصف مبل کرم رنگ نشیمن رو سیاه کرده بود. وقتی متوجه شدم صداش کردم و با تظاهر به ناراحتی گفتم که : عزیزم من اینجا چیزهای ناراحت کننده ای می بینم. به نظرت باید چکار کنم؟ خونسرد سری تکون داد و گفت: خب پاکش کن! …
ادامه مطلب »