علی

آنتونی برجس و سرطان …

آنتونی برجس ۴۰ ساله بود که دکترها به وی گفتند یک سال دیگر بیشتر زنده نیست زیرا توموری در مغز خود دارد. وی بیشتر از خود نگران همسرش بود که پس از وی چیزی برای وی باقی نمی گذاشت. آنتونی قبل از این هرگز نویسنده حرفه ای نبود اما در درون …

ادامه مطلب »

فقر وتنگدستی…

یکی ازعلمای اهل بصره می گوید: روزگاری به فقر وتنگدستی مبتلا شدم تا جایی که من وهمسر وفرزندم چیزی برای خوردن نداشتیم خیلی بر گرسنگی صبر کردم پس تصمیم گرفتم خانه ام را بفروشم و به جای دیگری بروم. درراه یکی از دوستانم به اسم ابانصررا دیدم و او را …

ادامه مطلب »

پسرکی دو سیب…

پسرکی دو سیب در دست داشت: مادرش گفت: یکی از سیب هاتو به من میدی؟پسرک یک گاز بر این سیب زد و گازی به آن سیب !لبخند روی لبان مادر خشکید! سیمایش داد می زد که چقدر از پسرکش ناامید شده اما پسرک یکی از سیب های گاز زده را …

ادامه مطلب »

آش نخورده و دهن سوخته

روزی مردی به خانه یکی از آشنایان خود رفت. صاحبخانه برای او کاسه‌ای آش داغ آورد. میهمان هنوز دست به کاسه آش نبرده بود که دندانش بشدت درد گرفت و دستش را روی دهان خود گذاشت. صاحبخانه به خیال آنکه او از آن آش داغ خورده و دهانش سوخته است، …

ادامه مطلب »

همسر فرعون…

همسر فرعون تصمیم گرفت که عوض شود و شُد یکی از زنان والای بهشتی…. پسر نوح تصمیمی برای عوض شدن نداشت… غرق شد و شُد درس عبرتی برای آیندگان… اولی همسر یک طغیانگر بود و دومی پسر یک پیامبر… برای عوض شدن هیچ بهانه ای قابل قبول نیست…. این خودت …

ادامه مطلب »

رهگذری گرسنه …

حکایتی دلنشین پسر زنی به سفر دوری رفته بود و ماه ها بود که از او خبری نداشتند.بنابراین زن دعا می کرد که او سالم به خانه باز گردد.این زن هر روز به تعداد اعضاء خانواده اش نان می پخت و همیشه یک نان اضافه هم می پخت و پشت …

ادامه مطلب »

طرز نگاه به زندگی مهمه؟؟

صبح که از خواب بیدار شد رو سرش فقط سه تار مو مونده بود، با خودش گفت: ” مثل اینکه امروز موهامو ببافم بهتره! “و موهاشو بافت و روز خوبی داشت! فردای اون روز که بیدار شد دو تار مو رو سرش مونده بود ” امروز فرق وسط باز میکنم” …

ادامه مطلب »

آنتونى رابینز:

آنتونى رابینز مى گوید: موفقیت یعنى آنطور که دلِ خودتان مى خواهد زندگى کنید؛ کارى که خودتان دوستش دارید را انجام دهید؛ آدمى که خودتان دوستش دارید را دوست بدارید، لباسى که خودتان مى پسندید را به تن کنید، در راهى که خودتان انتخاب کردید قدم بردارید … به تعبیری …

ادامه مطلب »

حقم بود…

آبگوشت مردی مبگفت : با چند تا از رفیـقام سوار تاکسی بودیـم که راننـده ی تاکسی برای اینکه ما رو نصیحــت کنه که در این سنین جوانی مواظب خودتون باشید ، گفت : بیست سی سال قبل وقتی که ۱۸ سالم بود ، توی محلمون یک زن خراب زندگی می …

ادامه مطلب »

حق با کیست؟!

روزی زنی به محضر قاضی بلخ آمد و از شوهرش به تفصیل شکایت کرد که بخیل و ممسک است، خرج خانه نمی دهد، بد اخلاق است و با او سر یاری و سازش ندارد. قاضی سخنان شاکیه را به دقت گوش می کرد ولی بدون تامل و تفکر مرتبا سرش …

ادامه مطلب »