مسافری در شهر بلخ جماعتی را دید که مردی زنده را در تابوت انداخته و به سوی گورستان میبرند و آن بیچاره مرتب داد و فریاد میزند و خدا و پیغمبر را به شهادت میگیرد که «والله، بالله من زنده ام! چطور میخواهید مرا به خاک بسپارید؟ اما چند نفری …
ادامه مطلب »سگی را که گازت …
ازحکیمی پرسیدند: چرا از کسی که اذیتت میکند انتقام نمیگیری؟ باخنده جواب داد: آیا حکیمانست سگی را که گازت گرفته گاز بگیری؟!!!!
ادامه مطلب »ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ میکند؟
ﺍﺳﺘﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ میکند؟ ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ: ﭼﺸﻤﺎﻧﯽ ﺩﺭﺷﺖ ﺩﻭﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﻗﺪﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ: ﭘﻮﺳﺘﯽ ﺷﻔﺎﻑ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ! ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺩﻭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺍﺯ ﮐﯿﻔﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥﻫﺎ ﺑﺴﯿﺎﺭ گرانبها ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺳﻔﺎﻟﯽ ﻭ …
ادامه مطلب »زندگی مثل …
پیرمرد گفت: زندگی مثل آب توی لیوانه ترک خورده می مونه..!!!! بخوری تموم میشه نخوری حروم میشه… از زندگیت لذت ببر،،، چون درهرصورت تموم میشه.!!!! ندگیتون زیبا
ادامه مطلب »ای بهلول دانا!
روزی بهلول از کوچه ای میگذشت، شخصی بالایش صدا زده گفت: ای بهلول دانا! مبلغی پول دارم، امسال چه بخرم که فایده کنم؟ بهلول : برو، تمباکو بخر! مردک تمباکو خرید، وقتیکه زمستان شد، تمباکو قیمت پیدا کرد. به قیمت خوبی به فروش رسید. بقیه هر قدر که ماند، هر …
ادامه مطلب »پدر واقعاً زیباست:
هر وقت میرسیدم شرکت خیس عرق بود و داشت تی میکشید قبل از آن هم چای را دم کرده بود کم حرف میزد و زیاد کار میکرد. کار زیاد باعث میشد خلع وضعیت جسمانی اش جبران شود تا نکند اخراجش کنند! یک روز داشتم در راه پله ی شرکت با …
ادامه مطلب »ای مرد!
درویشی که بسیار فقیر بود و در زمستان لباس و غذا نداشت. هر روز در شهر هرات غلامان حاکم شهر را میدید که جامههای زیبا و گران قیمت بر تن دارند و کمربندهای ابریشمین بر کمر میبندند. روزی با جسارت رو به آسمان کرد و گفت خدایا! بنده نوازی را …
ادامه مطلب »دنبال آدم میگردم؟
راهبی چراغ به دست داشت و در روز روشن در کوچه ها و خیابانهای شهر دنبال چیزی میگشت. کسی از او پرسید: با این دقت و جدیت دنبال چه میگردی، چرا در روز روشن چراغ به دست گرفتهای؟ راهب گفت: دنبال آدم میگردم. مرد گفت این کوچه و بازار پر …
ادامه مطلب »زن زنا کاری…
از حضرت محمد باقر علیه السلام نقل شده است که زن زنا کاری در میان بنی اسرائیل بود که بسیاری از جوانان بنی اسرائیل را مفتون و دلباخته خود کرده بود. روزی بعضی از جوانان به او گفتند: اگر فلان عابد مشهور تو را ببیند دلباخته ی تو خواهد شد. …
ادامه مطلب »جوانی که به کارهای زشت..
روزی حضرت عیسی(ع) از صحرایی میگذشت،در راه به عبادتگاهی رسید که عابدی در آنجا زندگی می کرد. حضرت با او مشغول صحبت کردن شد،در این هنگام جوانی که به کارهای زشت و ناروا مشهور بود از آنجا می گذشت. وقتی چشمش به حضرت عیسی و مرد عابد افتاد ،پاهایش سست …
ادامه مطلب »