بایگانی برچسب : ساعت خودرا فروخت

پیرزن لبخندی زدوسکوت کرد…

پیرمردی باهمسرش درفقر زیاد زندگی میکردند. هنگام خواب،همسر پیرمرد ازاو خواست تا شانه ای برای او بخرد تا موهایش را سروسامانی بدهد. پیرمرد نگاهی حزن آمیز به همسرش کرد و گفت که نمیتوانم بخرم حتی بند ساعتم پاره شده ودرتوانم نیست تا بند جدیدی برایش بگیرم… پیرزن لبخندی زدوسکوت کرد. …

ادامه مطلب »