داستان گل سرخ رز ۲۵

{ داستان گل سرخ رُز ۲۵}

{ سلوک طریقه تاریکی۴}

 

نکته۸: معبد مخفی و تشکیلات مخفی پرستنده 《هی رانیا کشه》 در هند که از شیاطین بزرگ ودایی است. بزرگترین تشکیلات وارث دانش باستانی تاریکی و اهریمنی در جهان هستند که احتمالا بخشی از دانش انجمن های مخفی و مقامات افرادی نظیر لرد خوزه (شاه تاریکی) به دانش باستانی این تشکیلات مخفی باز می گردد.

اما در پایان این بخش، داستانی را از کتاب چهل مجلس شیخ علاالدوله سمنانی نقل می نمایم که مربوط به خطرات سلوک الی الله برای سالک طریق الهی در هنگام مرحله سیر نطفه است که اگر پیر صاحب ولایت با ولایت خویش نتواند سالک را از این مرحله خطرناک عبور دهد سالک سیر در عنصریات می نماید و تاریکی بر تاریکی اش می افزاید و در ظلمات کفر فرو می رود.

{در مجلس دیگر می فرمود که: درویشان می باید که زود به سخنان رنگین و عبارات مزخرف فریفته نشوند و به هرکس اقتدا نکنند در دین، تا استقامت او بر متابعت سنت معلوم نکنند. و شیخ قدس سره فرمود که در آن وقت که ارغون این ضعیف را از راه بغداد به جبر بازگردانید و به اردو برد، و آنگاه عم من ملک جلال الدین سمنانی وزیر او بود و خال من قاضی ممالک و ندیم و جمله الملک ارغون بود. نشسته بودم و عم من با جماعتی از وزرا آنجا حاضر بودند، ناگاه خال من از پیش خیمه پیدا شد و بر ما می آمد شخصی خرقه ای کبود پوشیده بود با او همراه می آمد من از خیمه بیرون نگریستم و چشم من بر آن شخص افتاد و دل من گفت: این شخص ملحدست، من نیز این معنی بر زبان راندم که این شخص که با خال می آید ملحدست. عم من می گوید نیک باشد، تو که دعوی زهد می کنی و مسلمانی کسی را هرگز ندیده و ذکر او نشنیده ای او را ملحد می گویی؟! من با خود گفتم راست می گوید، خواستم که ازین خاطر توبه کنم و ازین گفته عذر خواهم، باز دل من می گوید که ایشان چه می گویند و چه می دانند، البته این مرد ملحدست و میان من و عم ماجرا می رفت و من می گفتم او ملحدست و عم می گوید بد می گویی، آخر او مردیست که چندین سال ریاضتها کشیده و سفرها کرده و سلوک کشیده و به درجه ارشاد رسیده و از مصر آمده و از شیخ خود اجازت شیخی آورده تا عراق و خراسان را مرشد باشد.می بینی که چگونه غلط می کنی.او مدح او می گفت و من از اشارت دل خود تعجب می کردم، تا خال من و این خرقه پوش هر دو به خیمه درآمدند و پیش ما بنشتند.آن مرد سخن آغاز کرد و در معارف سخنها می راند که من از آن به تعجب فروماندم و من نیز واقعاتی که در سلوک دیده بودم با او می گفتم و چنان شرح آن می کرد که گویا چندین سال ارشاد کرده است و با این حال دل من بر آن خاطر جازم بود و می گفت البته این مرد ملحدست.گفتم هیچ به از آن نباشد که در صحبت او باشم تا آنگاه که از حقیقت کار او باخبر شوم و روزی در واقعه دیدم که ما در خیمه نشسته ایم با عم و خال و جمعی از اکابر حاضرند و ماری سیاه در میان ما می گردد و روی به یک یک می کند و تنفس می کند تا به من رسید و من قصد کردم او را بکشم بگریخت و در زیر نهالچه من درآمد من زانو را به قوت بر زبر او نهادم تا بمیرد او از زیر پای من بیرون آمد و بگریخت.مرا در واقعه معلوم شد که این مار، اوست و همچنان او در ما می دید و در شهادت که شاهد غیب است.
و روز دیگر این واقعه را با او بگفتم و او متغیر شد و گفت بد کردی که قصد او کردی، که او را نام حیّه است و از حیوه مشتق است اگر هلاک می کردی حیوه تو سپری شدی.اینجا مرا چیزی معلوم شد اما با خود گفتم تا روشن تر از این شود خود را با او می دادم و می گفتم تا روشن تر ازین شود.با او گفتم که به عراق به طلب مرشدی می رفتم و چون پادشاه منع می کند و تو هستی مرا به مرشد دیگر حاجت نیست.بیا تا با هم به سمنان رویم تا از خدمت شما بهره مند گردیم او را بدین سخن دل خوش شد و گفت اکنون در عالم، مرشدی دیگر نیست به غیر از شیخ عفیف الدین که در مصرست و کسانی که در خدمت او داد سلوک داده اند، و من چندین سال به خدمت او مشغول بوده ام و مرا اجازت ارشاد داده و اجازت نامه شیخ خود به من نمود. القصه از اردوی ارغون بی اجازت ارغون بیرون آمدیم در مصاحبت او و نام او حاجی آملی بود و چندین سال پیش از سلوک در بیشه آمل ریاضتهای بسیار کشیده بود و چون یک منزل برفتم، عم من باخدمت ارغون بگفت که علاءالدوله بگریخت، پادشاه فرمود که پیش از وی نخواهم آسود اما کسی را بفرستید در عقب او که اگر جانب بغداد می رود او را بازگردانند و اگر به سمنان می رود آن کس که مصاحب اوست تا شهر سمنان رود و بازگردد و آن کس که در عقب ما فرستاده بودند ترک مسلمانی بود که در اردوی خدمت ما می کرد و چون در راه به ما رسید ملازم شد و من در همه این راه احوال حاجی آملی را مشاهده می کردم و از اعمال او هیچ بوی اخلاص نمی آمد و نماز که در عقب او می گزارم باز اعاده می کنم. }

ادامه دارد …

منبع:eitaa.com/soltannasir

این مطلب را نیز بخوانید

کمربند حضرت سلیمان ۳

     {شواهدی بر نوشته های پیشین ۴}          { کمربند حضرت …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *