{مرجانه ساحر} (تمدن های ناشناخته و یوفو ۵ )
{سه روز اندر این قلعه بی توش و تاب
همی بود و می ریخت از دیده آب
به روز چهارم یکی گنده پیر
بیامد برش روی مانند قیر
به گردن برافکنده قرصی ز زر
بدان سان که در شب نماید قمر
ز روی شب از رنگ او رنگ رفت
از او بوی بد تا به فرسنگ رفت
بر شهریار آمد آن دیوسار
چنین گفت کای نامور شهریار
به دام بلایت من افکنده ام
مراین چه ز بهر تو من کنده ام
مر آن گور کآمد برت در شکار
ز سر تا به دم پیکرش در نگار
بدان ای جهانجو که من بوده ام
که از جست و جویت نیاسوده ام
مرا نام مرجانه ساحر است
کز افسون من 👈سامری ماهر است
مرا جفت بود آنکه کشتی به تیغ
نیابی ز چنگ من اکنون گریغ
کنون با من امروز دلشاد شو
بیا جفت من باش و داماد شو
رهایی اگر بایدت زین حصار
بده کام من ای یل نامدار
بگفت این و بگرفت دستش به دست
ببردش از این جا به جای نشست
نخستین خورش برد جادو برش
چو بُد گرسنه خورد یل زان خورش
پس آنگه بیامد بر شهریار
بگفتا که کام دلم را برآر
بیا و بکن دست در گردنم
بچین خوشه کام از خرمنم }(کتاب شهریارنامه، سروده مختاری دوره صفوی ص ۲۴۵)
نکته ۱ : شهریار که در اینجا به بند مرجانه ساحر می افتد پسر برزو پسر سهراب پسر رستم دستان است.
نکته ۲: در اکثر داستان های پهلوانی، این پریان هستند که عاشق پهلوانان می شوند و می خواهند با آنها هم آغوش بشوند. از جمله این پریان می توان به پری خن ثـئـیـتـی اشاره نمود که در اوستا و متون پهلوی آمده سام گرشاسب گیسور مجعد موی صاحب خورنه پهلوانی با وی در می آمیزد و سپس سقوط می نماید. حتی در اسطوره گیل گمش نیز این ایشتر یکی از ربه النوع های کوکب زهره است که خود را به گیل گمش عرضه می نماید و وی از هم آغوشی با وی خودداری می نماید. علی ای حال این احتمال را می دهیم که مرجانه ساحر در اینجا یک پری بوده که شهریار را به خویش خوانده است و به مرور در طول تاریخ به صورت دیو زنی درآمده است.
نکته ۳: در ابیاتی از زبان مرجانه ساحر ادعا می شود که سامری از افسون وی ماهر است. یعنی وی به سامری در برهه ای سحر آموخته است.
منبع: کانال سلطان نصیر