{چگونگی رها شدن آژی دهاک از دماوند ۳ }
نکته ۵: منبع نقل های داخل {} کتاب پژوهشی در اساطیر ایران مهرداد بهار صص ۲۳۷ و ۲۳۸ به نقل از زند بهمن یسن بند آخر این فقرات با ترجمه بهمن یسن جناب محمدتقی راشدمحصل نیز چک شده است
نکته۶: سام گرشاسپ گیسور مجعد موی جهان پهلوان ایرانی در اثر تیر جادوی نوهین، جادوگر تورانی در دشت پیشانسه احتمالا در حدود زابل و یا شاید افغانستان امروزی بخوابی عمیق فرو رفته است و با بانگ چهارم ایزد نریوسنگ از خواب عمیق بیدار می شود و آژی دهاک را برای همیشه به درک می فرستد.
نکته مهم ۷: با هم خواندیم که در اساطیر آتشفشان ها با اژدها و عوالم زیرین جهنمی مرتبط است. نکته جالب این است که در نمادشناسی گاه اژدها نماد سیماب (جیوه) است و گاه دو اژدهای مقابل نماد تعادل بین گوگرد و جیوه است(رجوع شود به مدخل اژدها در فرهنگ نمادها ژان شوالیه جلد اول و کتاب فرهنگ نمادهای آیینی کوپر ترجمه رقیه بهزادی مدخل اژدها) و جالب اینکه جیوه و گوگرد با مکان آتشفشان ارتباط تنگاتنگ دارد.
در دهانه ها و اطراف آتشفشان ها هم جیوه و هم گوگرد یافت می شود. حتی بعضا ما چشمه های گوگردی را نیز در فواصل دورتر از قله آتشفشان ها ملاحظه می نماییم. نتیجه این مطالب این است که اژدها در اساطیر با آتشفشان مرتبط است و به تبعش آژی دهاک نیز با آتشفشان مرتبط می شود.
روانشاد «چراغعلی اعظمی سنگسری» در نامه «سنگسری واتوات» (کاربرد واژه های سنگسری)، داستان شگفتی را در اژدهاوش بودن آژی دهاک آورده است:
{ سنگسریان می گویند: هزاران سال پیش از زمان ما، اژدهایی بزرگ پیدا شده بود که جلو او را هیچ چیز نمی توانست بگیرد. به هر سوی که می رفت، دم او همه چیز را آتش می زد و چندین برابر بُرد آواز، تا مردمان بچشم او می آمدند، آنان را با دم خود بسوی خویش می کشید، و در یک دم آنان را فرو می برد! روزی نبود که چند کس را بدهان نکشد، و چندین گوسفند. چهارپا و گاو و گوساله را نخورد.
مردمان هر چه اندیشه و کوشش داشتند بکار می بردند، نمی توانستند او را بکشند یا او را برانند! آنگاه دست به دامان خداوند شدند. گروه گروه بیرون می رفتند، بر فراز کوهها، با گریه و زاری خداوند را می خوانند که بدادشان برسد. (از آنان) کدام شایسته بودند [آن کسان که در میانشان شایسته بودند]، آه دلشان کارگر شد، خداوند آن اژدها را گرفت، در زیر کوه دماوند یک غار بزرگ دارد، او را بدرون آن انداخت، و دروازه آنرا با سنگ و کمر انباشت. اژدها درون غار بماند، و مردمان از دست او آسوده شدند و بکار خود پرداختند. چند روزی گذشت؛ دم و آتش دهان اژدها، دل دماوند را بآتش کشید، هرچه کوشید نتوانست او را [در زیر خود] له کند، دید نه! روز بروز بدتر می شود، چیزی در او کارگر نیست. دماوند پریشان شده بود، هی می لرزید و می گفت: چرا خدا با من چنین کرد؟ چرا دست بر پیکر من گذاشته است، چرا این گاو را بخرمن من بسته است؟ می گفت بروم و بگویم که دیگر برای من بس است، او را بجایی دیگر ببرد و دست از سر من بدارد!
آنگاه سر برداشت و گفت: اوهوی…اوهوی …ای فرازنده آسمان! گناه من چه بود؟ من چه کرده بودم که تو اژدها را بیاوری، کنار من بند کنی! مگر کوه دیگری پیدا نکردی که او را زیر من جای دادی! خداوند، بر او، مهر پیوست و گفت: زاری مکن، منال، مجنب، ملرز! که من کاری می کنم، که پیوسته و شبانروز، همه سال، بر سرت برف و یخ باشد که آتش دل ترا بگیرد، برای سر تونیز ابر می آورم، بر سرت سایه می افکنم که پنداری چیزی نبوده است، آنگاه (هرچه توانست) برف بارانید، که همواره بر جای است، در چله تابستان نیز همه آن آب نمی شود، لکه های برفی چکاد آن، همه می ماند، تا برف سال آینده بر روی آن بریزد. ابر نیز که بیشتر زمانها بر چکاد دماوند چتر می گسترد، اگر ابر برود، باد بر می خیزد و توفان می شود. اگر جنبنده ای بر فراز آن کوه باشد، و اندکی از خود بیخود شود، سرما او را سیاه می کند. سنگسریان می گویند، آن اژدها هنوز نیز در زیر آن کوه هست، و آتش دهان أو آب چشمه های دامنه دماوند را گرم و داغ می سازد، هرچه آب گرم می جوشد پایان نمی یابد، که بیشتر نیز می شود دمای دم او در دامنه کوه و بر فراز تپه ها، همه جا بر می خیزد، و هنوز نیز آنانکه از آن کوه ببالا می روند، بوی دم او آنان را می گیرد، و اگر با آن خوی نگرفته باشند، آنان را درجا، بر زمین می زند، خاک دماوند نیز بهمین روی، آتشین است. فریدون (پادشاه) ضحاک را نیز گرفته، آورد روی دماوند اندرون غاری (زندانی) کرد، دروازه آنرا گرفت که در اندرون آن، از دم اژدها بمیرد و دیگر برنخیزد!» } (منبع کتاب داستان ایران فریدون جنیدی صص ۴۸۴ و ۴۸۵)
ملاحظه نمودید که در افسانه های مردمان سنگسر سمنان (مهدی شهر کنونی) آتش درون دماوند از گرمای آتش دهان اژدهای دربند در دماوند است که همان آژی دهاک است.
منبع: eitaa.com/soltannasir