داستان (خدا) یا (من)؟

(خدا) یا (من)؟؟؟؟!!!

♻️ امروز خانواده جوجه هوس کردند؛ برای بیرون رفتن هوا سرد بود. ولی شرایط به گونه رقم خورد که رفتیم بیرون. گفتم با پیک نیک جوجه می پزیم. پیک نیک گاز نداشت…

اطراف جمکران چند جا رفتم برای پر کردن گاز پیک نیک ولی گاز نداشتند و محول می کردند به جلوتر. پنج شش مغازه رفتم ولی فایده ای نداشت؛ هر چی بیشتر جستجو می کردم کمتر می رسیدم. گفتم من امروز اراده کرده ام که این پیک نیک رو گاز کنم و این کار رو می کنم!!
فهمیدم چه اشتباهی کردم ولی به روی خودم نیاوردم؛ ته دل استغفرو اللهی گفتم و ادامه دادم…

یک سوپری کنار جمکران، ابزار پر کردن گاز رو داشت؛ خواست پیک نیک رو گاز کنه ولی دید شیر پیک نیک خرابه و گفت خطرناکه و من این کار رو نمی کنم. آدرس چند کوچه جلوتر داد.
ته دلم هنوز امید داشتم…

پرسان پرسان مغازه رو پیدا کردم؛ بعد از سلام، از صاحب مغازه خواستم که واشرِ مغزیِ شیر پیک نیک رو برام عوض کنه؛
شروع کرد به باز کردن شیر؛ ۱۰ دقیقه ای مشغول بود ولی مگر باز می شد! قطعه ای که می بایست باز بشه گیر کرده بود و با کلی تلاش و زحمت هم باز نشد؛ گفت باید کلّ شیر عوض بشه… تا الان تقریبا یک ساعتی بود که پیگیر گاز کردن پیک نیک بودم…
چاره ای نبود و من مصمم بودم که پیک نیک گاز بشه؛ قبول کردم که شیر عوض بشه؛ با رفیقش دو نفری افتادند روی پیک نیک و با گیره صنعتی و اهرم و میله و آچار قفلی و آچار فرانسه و… مشغول شدند تا بلکه باز کنند؛ بعد از کلی ور رفتن بالاخره باز کردند. می گفتند که تا حالا چنین چیزی ندیده بودند!
شیر پیک نیک رو کامل عوض کردند و پیک نیک رو از گاز پُر کردند و تحویل دادند؛ علاوه بر معطلی خیلی زیاد، ۷۰ هزار تومان هم پیاده شدم…

خوشحال از این پیروزی، راه افتادیم سمت پشت جمکران، نزدیک مزارع کشاورزی؛ یه جای خلوتی رو پیدا کردیم و آماده پختن شدیم.
به شدت باد میومد و هوا سرد بود…
جوجه ها رو روی توری گذاشتم و روی پیک نیک گرفتم. اصلا جواب نبود. چند تیکه چوب پیدا کردم و روی پیک نیک گذاشتم. آتیش بیشتر شد.
۲۰ دقیقه مشغول بودم تا کمی جوجه ها پخته شد. یهو دیدم که از کنار شیر پیک نیک شعله داره میزنه بیرون؛ خواستم شیر رو ببندم که دیدم خیلی داغه و چیزی هم نبود که باهاش شیر رو ببندم؛ شعله هر لحظه بیشتر می شد و تا بالای زانوی من می رسید. خیلی ترسیده بودم؛ هم بچه ها نزدیک من بودند و هم پیک نیک نزدیک باک ماشین!
با پاهام پیک نیکِ شعله ور رو اینقدر هل دادم تا اینکه توی کانال آب کنارمون افتاد؛ شعله های آتیش تا بالا میومد؛ به سرعت از اونجا دور شدیم…

بعد از ۱۰ دقیقه برگشتم؛ وقتی نزدیک شدم، دیدم پیک نیک اطرافش رو کاملا سوزونده تا گازش تموم و خاموش شده!

حالا با صرفِ تقریبا ۲ و نیم ساعت وقت، ۷۰ هزار تومان هزینه، سوختگی دست، تحمل سرمای شدید و خستگی زیاد، برگشتیم خونه و اِشکنه خوردیم!
بله؛ به خاطر یک جمله، تنبیه شدم؛ الحمد لله.

وَلَا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذَٰلِکَ غَدًا إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ…(آیات ۲۳ و ۲۴ سوره مبارکه کهف)
ﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﭼﻴﺰﻱ ﻣﮕﻮ ﻛﻪ ﻣﻦ ﻓﺮﺩﺍ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎم ﻣﻰ ﺩﻫﻢ، ﻣﮕﺮ ﺍﻳﻨﻜﻪ [ ﺑﮕﻮﻳﻲ : ﺍﮔﺮ ] ﺧﺪﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ…

نویسنده: ع.پ

 

منبع: t.me/www_irismed_ir   و    guitarmusics.ir

این مطلب را نیز بخوانید

حقیقت و دروغ!!

وقتی دروغ و حقیقت با هم راه می‌رفتند، به چشمه‌ای رسیدند. دروغ به حقیقت گفت: …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *