مردی از خدا دو چیز خواست… یک گل و یک پروانه…
اما چیزی که به دست آورد یک کاکتوس و یک کرم بود.
غمگین شد.با خود اندیشید شاید خداوند من را دوست ندارد و به من توجهی ندارد.
چند روز گذشت.
از آن کاکتوس پر از خار گلی زیبا روییده شدو آن کرم تبدیل به پروانه ای زیباشد.
اگر چیزی از خدا خواستید و چیز دیگری دریافت کردید به او اعتماد کنید.
خارهای امروز گلهای فردایند.
برچسب هاداستان کاکتوس و پروانه
این مطلب را نیز بخوانید
آقا خداوکیلی اگر قبر و قیامتی در کار نیست به ما هم بگویید!
نقل شده که در ماه مبارک رمضان یکی از عالمان بزرگ دینی بر مبنای بیماریای …